جدول جو
جدول جو

معنی محل گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

محل گذاشتن
ارج نهادن نگریستن پاس داشتن اعتنا کردن اهمیت دادن، محل نهادن: حالا زنش بدون اجازه او از خانه بیرون آمده هیچ آن وقت صدایش هم که میزند باو محل نمیگذارد. یا محل سگ گذاشتن کسی را. او را باندازه یک سگ تلقی کردن (در جمله منفی استعمال شود) : محل سگ هم باو نگذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
محل گذاشتن
اعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل نهادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غال گذاشتن
تصویر غال گذاشتن
غال گذاشتن کسی را. وی را به وعده خلاف منتظر گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
چند عدد میوه را بالای هم چیدن و آن چنانست که میوه فروشان به هنگام فراوانی میوه برگهای سبز را بالای سینی گسترده چند تا میوه روی هم می چینند و اندک اندک بر روی سینی فاصله داده هر جا چند تای دیگر می گذارند و آن را فال فال می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
کاشتن کسی را چشم به راه گذاشتن، گرفتار کردن دیگری را یا کسی را قال گذاشتن، او را منتظر گذاشتن و نیامدن، کسی را در قبول ضمانت یا کفالتی فریب دادن و خود را از میانه جستن
فرهنگ لغت هوشیار
هشتن معطل کردن: اما پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص سلاطین دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمل گذاشتن
تصویر مهمل گذاشتن
فرو گذاشتن رها کردن بیکار گذاشتن مهمل ماندن بیکارگذاشتن ترک کردن: (فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر کووس محامات نفوس مهمل ماندند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت گذاشتن
تصویر منت گذاشتن
((~. تَ))
احسان و نیکویی در حق کسی را به یادش آوردن و به رخش کشیدن
فرهنگ فارسی معین
اعتنا ن کردن، اهمیت ندادن، وقع ننهادن
متضاد: عنایت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
Border
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
Stage
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
délimiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
mettre en scène
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
mettere in scena
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
delimitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
sınır koymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
सीमा निर्धारित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
मंच पर रखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
menetapkan batas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
memerankan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
fronterizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
poner en escena
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
ограничивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
op het podium zetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
begrenzen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
поставити на сцену
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
обмежувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
поставить на сцену
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
wystawić na scenę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
wyznaczać granicę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
auf die Bühne stellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
abgrenzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
delimitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرحله گذاشتن
تصویر مرحله گذاشتن
sahneye koymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی